کمال الدین محمد بافقی متخلص به وحشی، از شاعران پرآوازه سده دهم هجریست. او، در نیمه نخست سده دهم، در بافق زاده شد، و تربیت اولیه را از برادر شاعرش – مرادی بافقی- و شرف الدین بافقی از ادیبان روزگار خویش گرفت و آنگاه به یزد و سپس به کاشان رفت. در کاشان، مکتب دار بود و روزگار، سرانجام بار دیگر او را به یزد افکند و دوران نام و آوازه شاعری خود را در آن دیار گذراند. سال های زندگی وحشی، با پادشاهی شاه تهماسب نخست صفوی، شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده همزمان بود. وحشی در ستایشگری، شاه تهماسب و امیران محلی یزد و کرمان را ستود، که از آنهاست میرمیران از نوادگان نعمت الله ولی که از سوی شاه تهماسب، فرمانروای یزد بود، و او، از وحشی حمایت می کرد.
اگر وحشی بافقی را شیداترین شاعر زبان فارسی بدانیم، گزافه نگفته ایم، و اگر، چنان که افلاطون می گوید، سرمایه شاعری بی خویشتنی است، وحشی، از این بابت، سرمایه ای عظیم دارد. شعر وحشی، سراسر درد و سوز است، سوزی عاشقانه از یک عشق مادی و ملموس، و به حقیقت باید گفت که شعر وحشی، همه برخاسته از شعور باطن انسانی است که سراسر عمر را در عاشقی و شیدایی و بی خویشتنی گذرانده است، و شعر وحشی، الگویی است، از یک شعر از دل برخاسته، در مقایسه با شعر اهل مدرسه، که به صنایع دل خوش می داشته اند و در شعرشان، گاه، اندکی از شور و شعور شاعرانه نیست.
وحشی، مردی عاشق پیشه، بلند نظر و حساس و پاکباز بود، و در آن روزگار، که شاعران ایران، برای رسیدن به مال و منال، به هند می رفتند، وحشی، در یزد در گوشه انزوای خود ماند و هنر خویش را فدای منافع مادی نکرد، و به سابقه این انزوا گزینی بود، که او را وحشی خواندند و او نیز آن را تخلص شاعرانه خویش کرد. از وحشی یک دیوان و سه منظومه بازمانده است، دیوان او مشتمل است بر قصیده ها و غزل های پرسوز و گداز، و مثنوی ها، و چند ترکیب بند زیبا، که برخی در سوگ شهیدان کربلاست و برخی در ستایش میرمیران و دو ترکیب بند عاشقانه پر آوازه و بی همانند و یک ترجیع بند پرشور، که در بندی با ساقی سخن می گوید و دربندی روی سخن او با مطرب است و واسطه العقدی چنین:
ما، گوشه نشینان خرابات الستیم تا بوی میی هست درین میکده، مستیم
اما ، وحشی، مثنوی های سه گانه خود خلدبرین، ناظر ومنظور، و فرهاد و شیرین را به سابقه پیروی از نظامی سروده است، که خلدبرین او، در بحر سریع است، که در وزن و معنی، نظره ایست بر مخزن الاسرار نظامی، و ناظر و منظور را در بحر هزج مسدس سروده است و از حیث مضمون، همانند شاه و درویش هلالی است. اما فرهاد و شیرین او نیز نظره ایست بر خسرو شیرین نظامی، و در بحر هزج مسدس، که با مرگ وحشی ناتمام مانده و بعدها، وصال شیرازی، آن را به پایان رسانده است.
در این مجموعه آثار بازمانده از وحشی بافقی، گرچه سادگی و روانی و بی پیرایگی، اصل هنر شاعرانه او است،اما، گاه، مضامین شعر او چنان عمیق اند که هر خواننده ای را از تنوع و تو در تویی خود سرگشته می دارد. درباره مرگ وحشی، سخنان بسیار گفته اند، و از آنهاست که: به دست معشوق خویش از پای درآمده، یا در پایان یک شب باده خواری، در گذشته. مرگ وحشی، به سال 991 هجری روی داده و در یزد به خاک رفته است که اینک، از گور او، نشانی نیست.
وصیت وحشی بافقی :
روز مرگم هرکه شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از می و انگور کنید
مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مست مست از همه جا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
روز مرگم وسط سینه من چاک زنید
اندرون دل من یک قلم تاک زنید
روی قبرم بنویسید وفادار برفت
آن جگر سوخته ی خسته از این دار برفت